چیزی به شکل معجزه!!!
ماههای آخر بارداری بودم و خرید سیسمونی تموم شده بود که بابای آرتین تصمیم گرفت یه سری گل و گیاه بگیره و بزاره پشت پنجره سالن... یکی از اون گیاهها، درختچه رز رونده بود که فروشنده گفت چون هوا گرمه باید هر روز آبش بدیم. آب دادن هر روزه همانا و کرم کردن خاک و زرد و بعدش خشک شدن گیاه همان... شوشو خیلی ناراحت بود. دوست داشت تا تولد آرتین جون، حسابی سبز و پرتر شده باشه ولی برعکس شد. دو سه هفته مونده به تولد آرتین یه روز دیدم گلدونه نیست. نگو همه شاخه هاشو بریده و فقط دوتا تیکه ساقه خشک گیاه مونده و گلدون رو همونطوری برده گذاشته توی صندوق عقب ماشین به هوای اینکه یه روز فرصت پیدا بشه سر راه ببره یه گلفروشی و بده براش توی همون...